به خدا می گفتم:
دیر زمانیست نخوابیده ام.
با دل بیدار تو را دیده ام
حال مرا نوبت پرواز شد.
هر نفسم نقطه آغاز شد
باور دنیایی دل بسته شد.
این دل دلسوخته وارسته شد
ساقی من جام شبم بر گرفت.
قصه مستی من از سر گرفت
شب شد و وقت سحر وباده شد.
ساقی من آمد و آماده شد
ساز سحر دست نوازش گرفت.
یاد تو با من سر سازش گرفت
این دم این باور این بار چیست
این شب این ناله رفتار چیست
کیست چنین می بردم سوی دوست.
می کشدم هر طرفی بوی دوست
وای که این عطر حضور تو بود.
عطر تو شاید ز عبور تو بود
دیر زمانیست نخوابیده ام.
باد بیدار تو را دیده ام توسط:ترنم باران وب سایت
تو ,دل ,ام ,نخوابیده ,عطر ,سایت ,مرا نوبت ,نوبت پرواز ,وب سایت ,بیدار تو ,زمانیست نخوابیده
درباره این سایت