محل تبلیغات شما
از صبح داره بارون مياد توي حياط نشستم چندتا گنجشك توي باغچن يه باد ملايم و خنك داره ميوزه چه حس خوبي دارم وقتي چشامو ميبندمو يه نفس عميق ميكشم و بعد چشامو باز ميكنم.
يادمه از بچگي خيلي وقتا دلم ميخواست توي وجود يه نفر ديگه باشم، وقتي يه نفرو ميديدم ميخواستم جاي اون باشم و از نگاه اون به دنيا نگاه كنم دلم ميخواست ذهنشو بخونم  يعني درواقع يه جورايي با ذهن اون براي چند لحظه وجود داشته باشم؛ با خودم ميگفتم يعني اونم ذهني شبيه ذهن من داره؟ اون چطوري زندگي ميكنه؟ اون چه چيزايي ميدونه؟ چه جاهايي رو بلده؟ چه كساييو ميشناسه؟ چه كساييو دوست داره؟و و و
احساس ميكنم يه سر خيلي عجيب و فوق العاده توي طبيعت نهفته ست شايدم كاملا آشكار و فقط دركش مشكله.

درك حقيقت زندگي به طرق مختلف

نگاه به هستي از يك نقطه

حال مرا نوبت پرواز شد...

يه ,اون ,توي ,دلم ,ميخواست ,چشامو ,دلم ميخواست ,چه كساييو ,اون چطوري ,چطوري زندگي ,داره؟ اون

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کلبه ای احساسات من شیمی علمی برای زندگی تناسب اندام